اختراع خط را باید شاهکار بزرگ بشر و آغازگر مسیر روشنگری و انتقال دانش دانست. اگرچه تاکنون شیوههای مختلفی برای انتقال دانش و اطلاعات ابداع شده اما عصر کنونی به طرز باورنکردنی، عرصه ظهور رسانههای مدرن و طلوع شیوههای نوین ارتباطی است. عصر مجازی در کنار روشهای قدیمیتر چون روزنامه، تلویزیون و…. که خود نیز دستخوش تغییر و تحول شدهاند، موثرترین راههای ارتباط همگانی است. سرعت باورنکردنی در نشر و انتقال اطلاعات در قالب پلتفرمهای جدید ارتباطی، زندگی فردی و جمعی همه ما را تحت تاثیر قرار داده است. همپای تغییرات سریع در عرصه تکنولوژی ارتباطات، ماهیت این امر نیز در آستانه دگرگونی است که اثرات آن در کنشهای فردی، اجتماعی، سیاسی و… ما تبلور مییابد.
جامعه مدرن، تصویری روشن از اندیشههای سدههای اخیر را باز میتاباند. شاید بتوان برآمدن دوران جدید و جامعه مدرن را بیش از هر شخصی، مدیون فیلسوفان و اندیشمندان از بدو مدرنیته تا عصر روشنگری به خصوص دکارت، لاک و بیکن دانست. البته که اندیشمندان بزرگ دیگری نیز بودهاند که بخشی از مدرنیته و مدرنیسم حاکم و حاضر، حاصل تلاش و روشنگری آنهاست. گذار از ساحت سنت به دوران مدرن و ساختن جامعه جدید تا برساختن هویتی تازه از انسان و تفسیرهای مدرنتر از اندیشههای قدیم و دهها مورد دیگر، مجموعه زیستجهان انسان مدرن را تشکیل داده است. فارغ از رشد سریع صنعتی و تحولات فکری، ماهیت انسان مدرن نیز متاثر از کنشهای جمعی، متغیر و گاه متحول شده است. کسب تجاربی جدید که در پس هر ابداع نوین رخ میداد و ممزوج شدن آن تجارب با فناوریهای مدرن، هویتی جدید و انسانی تازه را خلق کرده است. نگرش بسیاری از اندیشمندان و حتی شهروندان به این رویداد، پدیدهای به نام گسست نسلی را به صحنه جامعه کشانده است.
اگرچه نگرش تغییر نسلی، معقول و مقبول به نظر میرسد اما به نطر میرسد برای فرار از دام تقلیلگرایی، باید فراتر از آن به ماهیت، زیستجهان و تفکر انسان در ظرف زمان نگاهی دوباره بیندازیم تا کارکرد و عملکرد انسان مدرن و سنتگرا را به قیاس بنشینیم. در تمام این ادوار، ابزار ارتباطات و رسانه و ابزارهای انتقال اخبار، علم و…، بخشی از جامعه بوده است و کار ویژه مهم آن، برساختن یا به تعبیری کمرمقتر ترویج هویت جدید است؛ دوران مدرن لااقل اینگونه بوده است. هویتی جدید از انسان با رشد توامان فرهنگ، رسانه، علم و تکنولوژی، سیاست و اقتصاد.
اینک چند دههای از تولد دوران جدیدتر یعنی همان پستمدرنیسم میگذرد. هرچند درخشش آن در فضای آکادمیک بیش از صحن اجتماع بود اما این نگرش سلبی و آزادیخواهی رادیکال آن در کنار پلورالیسمیکه در ذات خود دارد، روز به روز دانسته یا ندانسته در کنشهای روزانه مردم نمود مییابد.
اگرچه پستمدرنها بر این نظرند که دوران کلان روایتها گذشته و عصر خرده روایتها سر رسیده است و دیگر خرد به عنوان راه نهایی و ابزار واحد برای دستیابی به واقعیت و حقیقت محلی از اعراب ندارد بلکه راهها و ابزارهای متعددی برای این امر وجود دارد که عقل و خرد یکی از آنهاست. این تلقی از کلان روایت و خرده روایت به تعبیر هابرماس، خود تناقضی آشکار است؛ چراکه پستمدرنیسم با رد هر گونه کلان روایت، در نهایت به دنبال کلان روایت خود است. بنابراین از نظر هابرماس، دورانی که از آن به عنوان پسامدرن یاد میکنند، تداوم دوران مدرن است و چیزی به نام عقل پسا مدرن وجود ندارد. برای این آخرین بازمانده عقلگرایی مدرن، خرد استدلالی و ارتباط بینالاذهانی یک اصل است. امری که از نظر ژان فرانسوا لیوتار، تقریبا محال است؛ چراکه ارتباط انسانها از طریق ارتباط بین الاذهانی میسر نیست. مسئله اصلی تفسیر و تحلیل پستمدرنیسم از واقعیت و حقیقت است؛ جایی که بر این نظرند دیگر تفسیر واحدی از حقیقت و واقعیت وجود ندارد و این به معنای رد ایده واقعیت مستقل در ساحت معرفتی است.
رسانهها یا به تعبیر کلیتر ابزارهای ارتباطی و نشر فکری، در هر عصری ابزاری مهم برای بسط و نشر اندیشهها و ترویج علم، فرهنگ، هدایت افکار عمومی و نهایتا ترویج و تحکیم هویت اجتماعی بودهاند. این امر در دوران مدرن معنای خاصی یافته است و پیوند عمیقی با هویت اجتماعی و همچنین ارکان قدرت دارد. هماکنون دیگر کمتر رسانهای را واقعا مستقل مینامیم؛ به این معنا یا وابسته به قدرت هستند و یا سمپاتهای نحلههای فکری بوده که به دنبال برساختن هویت و ترویج اندیشهها و مسلک فکری و سبک دلخواه زندگی خود هستند.
حال که پستمدرنها بر رد واقعیت مستقل در بعد معرفتی و فلسفی آن نظر دارند، آیا میتوان این نگاه را به حوزه کارکردیتر چون جامعه و ارتباطهای فیزیکی تسری داد؟ به نظر بله میشود؛ چراکه پستمدرنها به نگرش کلی، واحد و جهانشمول نظر ندارند و خرده روایتها را ارج مینهند. اینک راه برای نوعی کثرتگرایی در تعبیر وقایع و رویدادها، معتبر و مجاز خواهد بود. دیگر حقیقت و واقعیت مستقلی در رسانه و جامعه از اعتبار ساقط است. این رویکرد نسبیگرایانه پستمدرنها، روایتی جدید از آزادی در خود دارد اما از سوی دیگر، اعوجاج فکری را نیز دامن میزند و دیگر گم شدن حقیقت و واقعیت در پس هر رویدادی طبیعی به نظر میرسد. رسانهها با آن تعریف جدید از کار ویژههای خود، توجیهگر مشروعیت و موجبات مقبولیت هر امری را میتوانند پدید آورند. به این ترتیب رسانه هم ابزار آگاهی است و هم گمراهی، هم نشر واقعیت و هم قلب آن.
ژان بودریار، از نظریهپردازان پستمدرن، مرگ رسانه را اعلام کرده است. به نظر میرسد گسست میان عینیت و فراعینیت در بستر جامعه، بودریار را متقاعد به این نظر کرده است. این مسئله در واقع نوعی تلنگر است که رسانهها با پیشرفت تکنولوژی کار ویژههای دیگری گرفتهاند که با ماهیت آنها متفاوت است. شالودهشکنی دریدا در رسانه نیز رخ میدهد و رسانه در مسیر گذار از مدرن به پسامدرن، نقش جدیدی میپذیرد تا از تکرار دوری کند اما به سوی تنوع و تلون غش میکند.
رسانه در دوران پستمدرن، تابع مولفههای این دوران است و گرایش به نسبیت در چنین دورانی برای رسانهها معمول به نظر میرسد. این نسبیگرایی در تولید محتوا برای مخاطبان، نوعی پایان باز و برداشت آزاد را موجب میشود. پستمدرنیسم برخلاف ادعای موجود، فضایی از فرضیات را برای سامان دادن به کنشهای فکری فراهم میآورد اما اعوجاج در انتشار و عدم پیروی از نظم منطقی و زمانبندی شده در امر تبلیغات، رسانههای پستمدرن را به بازی روانی با مخاطب وارد میکند؛ اگرچه برخی مواقع عصبی کننده اما تاکتیکی موثر تا کنون. خلاقیت پستمدرنیسم، استفاده از حداکثر پتانسیل موجود و بهکارگیری ابزارهای مختلف به صورت همزمان و اشتراکی است که مخاطب را وارد فضای انتخاب میکند که بیشتر واکنشی به محیط پیرامون است.
رد سوژهگی و به تعبیری انکار فاعل شناسا یا من قائم بالذات، رسانه پستمدرن را وارد مناسبات گفتاری میکند که نتیجه نهایی آن استحاله یا مرگ سوژه است، بنابراین واقعیتستیزی پستمدرنیسم، راه را بر کشف واقعیت یا انتشار آن در رسانه میبندد و رسانه را به بازیهای زبانی وارد میکند که تشخیص واقعیت را مبهم میکند.
پستمدرنیسم به هرمنویتک، به معنای تاویل متون اعتبار بیشتری میبخشد. دیگر به سان دوران مدرن نباید از رسانه و ابزارهای ارتباطی انتظار کشف واقعیات در پس رویدادها یا جریانسازی واحد را داشت. رسانه که روزی در دوران مدرن یکی از ابزار اصلی ساختن هویت انسان مدرن بود، هماکنون ابزاری ضد هویت است اما شاید در نگاه افرادی چون هابرماس، هنوز مدرنیته به سان لویاتان، توماس هابز آنچنان فرهمند است که شکوهمندانه با هرتقابل و تلاطمی مواجه شود تا به تعبیر وی، دیگران دریابند که این چیزی جز رویکردی جدید از مدرنیسم نیست؛ چه رسانهها آن را بپذیرند چه نپذیرند و به دنبال ساختن هویتی دیگر از انسان برآیند اما پستمدرنیسم با همه پارادوکسها و افت و خیزهای خود، واقعیتی ظهور یافته و هابرماس بیش از هر فیلسوف دیگری آن را درک کرده است؛ واقعیتی که از پس رد واقعیت برآمده است.
یادداشت: ایمان یعقوبی – مدیر روابط عمومی شرکت صنایع معدنی فولاد سنگان
انتهای پیام//